آویناآوینا، تا این لحظه: 12 سال و 21 روز سن داره

بهار زندگی من

در ادامه ی مخ زنی آوینا

در ادامه ی http://avina1391.niniweblog.com/post121.php غذایمان را خورده ایم و در حالیکه من در حال جمع و جور کردن هستم، شهرام ، آوینا رو میبره تا صورت چرب و چیلیشو بشوره. توی راه نجوا کنان و درِگوشی از آوینا می پرسه: تو خوشگل کی هستی؟؟ و آوینا هم با صدای نجواگونه جواب میده: ماما قیافه شهرام: به تخیل شما واگذار می شود. قیافه من:   دعا نوشت: خدایا روزی را نیاور که ورق برگردد و  شهرام بیاد همین ها را در مورد من بنویسد. ...
21 شهريور 1392

مینی

امروز یک فروند مگس اومده بود خونمون. آوینا متوجه مگس شد، چون روی صندلیش نشسته بود. به محض آگاهی از وجود مگس، سریع یک مجله بلا استفاده را لوله کردم و در کمین نشستم. بعد از چند تا سرکوب ناموفق (مگسه کاملا حرفه ای و دوره دیده بود)،با مجله لوله شده در دست، رفتم سراغ کاری که دستم بود. ولی آوینا همچنان پیگیر بود. با چشمان گرد شده از تعجب، مگس را دنبال میکرد و هر جا مینشست داد میزد: ایناااااا منم سریع میرفتم ( البته مگسه توی این فاصله پرواز میکرد) و میگفتم : کجا رفت؟؟؟؟  آوینا: اَبا   (اهواز) (با حالت تعجب)   در نهایت مگس متجاوز به سزای عملش رسید. ولی آوینا با مرگ مگس کنار نیومده و هی دنبال مینی (مگس)...
21 شهريور 1392

میوه خوردن

یکی از مواردی که همیشه در مورد آوینا برام مهم بوده ، عادت به میوه خوردن است. توی میان وعده ها توی ظرف مخصوص خودش، میوه خورد می کنم و با یک چنگال میدم دستش، اصلا هم نگران چنگال و چشم و چالِش نیستم. چون تمام مدت میوه خوردن یکجا میشینه و اگر آسمان به زمین میاد هم از جاش تکون نمیخوره. بعد هم که میوه اش تموم شد، میاد میگه " تبوم". (تموم)   ...
20 شهريور 1392

آوینای کلک

شهرام روی زمین میشینه و دستاشو باز میکنه و میگه: آویییییییییییییییییییییییینااااااااااااااااااااااااا آوینا هم به فاصله چند قدم دورتر، دستاشو باز میکنه و میگه: بابااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا بعد هم آوینا بدو بدو میپره بغل شهرام. بعد هم بوس و بغل و فشار و چلوندن و ....     امروز داشتم کتاب می خوندم، که دیدم آوینا دستاشو باز کرده و ما ما گویان داره میاد بغلم. منم به امید واهی آغوشمو باز کردم، آوینا دستشو برد زیر بغلم و قلقلکم داد. من: ...
20 شهريور 1392

جیرفت

شهرام امروز زود اومده خونه، و در زمانیکه من داشتم غذا درست میکردم، به آوینا یاد داده که بگه "جیرفت".     شهرام: آوینا بگو جیرفت آوینا: جیجوف من:   پ.ن 1: جیرُفت شهری است در استان کرمان . این شهر مرکز شهرستان جیرفت است. پ.ن 2: ما هیچ فامیل و آشنایی در جیرفت نداریم. پ.ن 3: تا به حال به جیرفت نرفته ایم و هیچ برنامه ای هم برای مسافرت به این شهر نداریم. ...
20 شهريور 1392

همه جای خونه میشه صفا کرد.

  اینجا پشتِ درِ سرویس بهداشتی و دقیقا ابتدای ورودی خونه است. آوینا جدیدا کشف کرده که اینجا نشستن صفا داره و امروز از من هم دعوت کرد پیشش بشینم. یک کم که گذشت، دیدم خشک و خالی که فایده نداره، این بود که رفتیم تو فاز آهنگ های پشت وانتی: پارسال بهار دسته جمعی رفته بودیم زیارت برگشتنی یه دختری خوشگل و با محبت همسفر ما شده بود همراهمون میومد به دست و پام افتاده بود این دل بی مروت میگفت برو,بهش بگو آخه دوستش دارم میگفت بگو هرچی میخواد بگه بگه,هرچی میخواد بشه بشه هرچی میخواد بگه بگه هرچی میخواد بشه بشه راز دلم رو گفتم این رو جواب شنفتم راز دلم را گفتم این رو جواب شنفتم تو زائری پسر چقد...
19 شهريور 1392

دلتنگی

امروز داشتم غذا درست میکردم که یاد یکی از موضوعات آزار دهنده زندگیم افتادم. ناخودآگاه هی فکر کردم و هی عصبانی شدم و هی فکر کردم. وقتی کارم تموم شد هنوز عصبانی بودم. توی هال کنار آوینا نشستم. نمی دونم آوینا متوجه چهره ی من شده بود یا توی حال و هوای خودش بود ، ولی اومد توی بغلم نشست و محکم بغلم کرد و یک عالمه با هم بوس بازی کردیم. تمام اون حس و حال بدم از بین رفت.   فرشته کوچولوی من خیلی دوستت دارم. لحظه هایت سرشار از عشق و شادی. ...
19 شهريور 1392

ارتباط صندلی با شیر خوردن؟

وقتی آوینا شیر میخواد، من میرم توی آشپزخونه تا براش شیر آماده کنم، آوینا هم صندلیشو میزاره کنار تشک مخصوص خودش، و دراز میکشه تا من برسم.             این کار چه کمکی به شیر خوردنش میکنه، من نمی دونم؟؟؟؟؟ چنین مواردی قبلا مشاهده شده عایا؟؟؟ ...
18 شهريور 1392

بغض ماستی

 زمانی که رژیم غذایی آوینا خیلی بسته و محدود بود، هر وقت چیزی می خوردم که نمی تونستم به آوینا بدم (بخصوص ماست) ، بغضی توی گلومو میگرفت و همیشه اونو به سختی قورت میدادم. اما حالا یکی از شادی های بغض آلودم اینه که ماست خوردن آوینا رو تماشا کنم. خدایا شکرت.           ...
17 شهريور 1392