آویناآوینا، تا این لحظه: 12 سال و 26 روز سن داره

بهار زندگی من

زمین میخ دارد!!!

یکی از سختی های زندگی آوینا اینه که چون روی زمین میخ داره، مجبوره که روی مبل ها حرکت کنه، روی دسته مبل ها بشینه، از میله جاکفشی آویزن بشه  وگرنه خودش اصلا راضی به این کار نیست ها !!! ابدا!!!!!     البته گاهی هم برامون بوس می فرسته تا ما هم خیلی ناراحت نباشیم.بالاخره زمین میخ داره دیگه ، دست خودش که نیست بچم!!!!     ...
2 مرداد 1392

خطاب به آوینا :اندر مصائب سختی های پدر و مادر بودن

امروز داشتم فکر میکردم ، این طوری که من دارم می نویسم دو روز دیگه که این فسقلی بزرگ شد و اومد وبلاگش رو خوند پیش خودش فکر میکنه "وای من عجب بچه پرفکت و عالی بودم " ، " همش کارهای فانی و بامزه میکردم" ، " همش پدر و مادرم و بقیه رو می خندوندم" و ... . برای اینکه از این افکار خام به ذهنش نرسه تصمیم گرفتم این پست رو بنویسم. هنوز هم موضوعی براش انتخاب نکردم. خوب فسقلی خوب گوشاتو وا کن. بعد از اینکه با هزار خواهش و التماس خوابوندیمت تازه من و پدرت باید یک کم بیدار بمونیم و به کارهایی که تو در حال بیداری به ما اجازه نمیدی انجام بدیم، برسیم. معمولا هم تا بخوابیم میشه ساعت 1-2. طفلک بابایی که باید ساعت 6 از خواب بیدار بشه و بره سر ...
2 مرداد 1392

اولین تجربه دندانپزشکی

عصر داشتم با آوینا بازی می کردم که یک دفعه متوجه شدم انگار چیز قرمز رنگی به دندونش چسبیده . فکر کردم شاید چیزی از زمین بر داشته . نزدیکتر که معاینه اش کردم فهمیدم انگار چیزی باعث بریده شدن قسمتی از لثه بالایی اش شده. تا جایی که یک قسمتی از لثه اش روی دندونش آویزونه. البته زیاد نبود ولی خوب مورچه چیه که کله پاچش چی باشه. خلاصه نگران شدم و با شهرام تلفنی مشورت کردم که اگر لازم میدونه زودتر بیاد تا ببریمش دکتر. باباش هم اومد و بردیمش پیش دندونپزشک خانوادگی مون. چون آخر وقت بود با چند دقیقه معطلی رفتیم داخل مطب. دکتر معاینه اش کرد و سری به نشانه تاسف تکون داد و گفت که لثه اش بدجوری پاره شده و اگر به موقع جراحی ن...
2 مرداد 1392

مراسم خوابیدن آوینا

شب ها حدود ساعت یازده آوینا طی مراسمی آماده خوابیدن میشه. اول اینکه با مالیدن چشمهاش و آویزون شدن به من برای خوابیدن اعلام آمادگی میکنه. وقتی بغلش می کنم و بهش میگم به بابا شب بخیر بگو، دستشو با حرک بای بای تکون میده. و ما میریم توی اتاق. و تازه داستان شروع میشه. معمولا از زمانیکه به تختش میبرم تا زمانیکه خوابش ببره ، چند بار توی تختش می ایسته و اظهار ندامت و پشیمانی میکنه. ولی خوب من اینقدر کنارش میشینم تا بخوابه و در نهایت  پیروزمندانه از اتاق میام بیرون بیرون. ولی خوب گاهی هم هر دو با هم برمیگردیم در حالیکه این بار لبخند پیروزمندانه روی لبهای آوینا هست. دیروز خونه پدر و مادر شهرام بودیم و شب رو اونجا موندیم. شب حدو...
2 مرداد 1392

خیلی خطرناکه حسن!!!

امروز رفتم توی اتاق آوینا تا چند تکه لباس اتو کنم. چند ثانیه بعد هم سر و کله آوینا پیدا شد. البته تصحیح می کنم، سر و کله اش پیدا نشد. فقط دستهاش پیدا شد. چون از اتو می ترسید. به شدت جوانب احتیاط را رعایت می کرد و گاهی سرک می کشید. چند وقت پیش آوینا به اتویی که یک کم گرم بود دست زد و بعد از اون، اتو را توی لیست سیاهش گذاشت. احتمالا زیرش هم یک خط قرمز کشیده تا اصلا فراموش نکنه. خلاصه یکی دو دقیقه  سرک کشید و آخر دلش طاقت نیاورد و زد زیر گریه. دستشو گرفتم و آوردم توی اتاق و بهش اطمینان دادم که این فقط یک اتو هست و منفجر نمیشه و فقط در صورتی که اتو داغ باشه و بهش دست بزنه دستش میسوزه. وقتی اومد توی اتاق  دست منو گرفت ...
2 مرداد 1392

اولین تجربه مسافرت آوینا با قطار

به صورت کاملا تلق تلق ماجراجویانه تصمیم  تلق تلق گرفتیم با قطار تلق تلق  بریم تهران. همسفرهامون تلق تلق  هم یک خانم و آقای تلق تلق  میانسال بودند که تلق تلق  وقتی آوینا رو تلق تلق  دیدند بدجور به   تلق تلق  فکر فرو رفتند و از اونجایی تلق تلق  که دل به دل تلق تلق  راه داره ، آوینا تلق تلق  هم متقابلا تلق تلق این شکلی شد.   ا   برای شروع تلق تلق  معاشرت آقای  تلق تلق میانسال با نوک  تلق تلق پاش زد به  تلق تلق نوک پای آوینا و آوینا هم چند دقیقه  تلق تلق بعد از آشنایی،  تلق تلق در حالیکه از بغل شهرام  تلق تلق پائین میومد...
2 مرداد 1392

از دست این فسقلی

اونایی که فسقلی دارن میدونن که بچه داشتن باعث بالارفتن سطح زندگی آدم میشه. وقتی رسیدیم تهران دیدم مامانم ایناطفلکی ها سطح زندگیشون معمولی و حتی خیلی پائینه. معلوم نبود چه فکری در موردش کرده بودند که هیچ چیز دکوری رو جابجا نکرده بودند. خلاصه وقتی رسیدیم مجبور شدم دکوری های دم دست آوینا رو جمع کنم .فکر کردید برای چی این دو روزه چیزی ننوشتم، همش داشتم زندگیشونو جمع و جور میکردم!!!!!     ...
2 مرداد 1392

شروع موفقیت آمیز تراشه های الماس

دو روزه که اولین بسته تراشه های الماس رو برای آوینا شروع کرده ام. اولین کلمه هم "مامان" هست. آوینا از وقتی 4 ماهش بود میگفت ماما. طبق دستورش این دو روز هم روزی چند بار باهاش کار کردم. امروز بهش میگم مامان اینجا چی نوشته ؟ میگه "میمو"  بعد هم اومده پشت اپن آشپزخونه، میگه "میمو " "میمو" "میمو" . یک نگاهی دور و برم کردم و چیزی که بهش بشه گفت میمون ندیدم. مدیونید اگه فکر کنید منظورش من بودم.  خلاصه، خدا رو بگم باعث و بانیشو چه کار کنه!!!!!   پی نوشت: جناب آقای تراشه های الماس، مطلب بالا ضمن واقعی بودن صرفا جنبه طنز دارد و هیچ منظور خاصی جهت تخریب آن تراشه های محترم وجود ندارد. 
2 مرداد 1392

دموکراسی

عصر با خانواده نشسته بودیم که بابام پرسید: بستنی بخرم یا فالوده؟ شهرام: در حال انتخاب مامان: در حال انتخاب محسن : در حال انتخاب آوینا : توی باغ نبود من داشتم می گفتم بَس.... که بابا پرسید: آوینا بستنی میخوره یا فالوده؟ گفتم فالوده. بابا : پس میرم فالوده بخرم. . . . هی روزگار!! شما شاید ندونید اما من توی این خونه یک زمانی برو بیایی داشتم.  تو رو خدا خودتون رو ناراحت نکنید . این نیز بگذرد!!!!
2 مرداد 1392