آویناآوینا، تا این لحظه: 12 سال و 27 روز سن داره

بهار زندگی من

نخود سیاه و دختر باهوش من

امروز من و محسن داشتیم چیزی درست می کردیم که لازم بود آوینا تا شعاع چند متری دور و بر ما نباشه. ولی مگه میشد. محسن یک گیره کاغذ بهش داد تا سرگرم بشه.   البته از کنار ما تکون نخورد ولی همینکه با چیزی سرگرم بود و به وسایل ما کاری نداشت جای شُکر داشت. خیلی برام جالب بود که برای این گیره یک هویت عروسکی در نظر گرفت و تمام رفتارهایی که با تدی انجام میده با این هم انجام داد و در پایان هم خوابوندش و صدای خا خا خا  درآورد  (همراه با داخل کردن انگشت اشاره تا انتها در بینی)،  به این معنی که گیره مذکور خوابیده و بهتره سکوت را رعایت کنیم.   ...
8 مرداد 1392

بادکنک فروش

چه معنی داره که یک بچه اونم از نوع نیم وجبی، دایما روی مغز و روح و روان دیگران لی لی کنه و ول بگرده و بچرخه. حداقل بره دو تا بادکنک بفروشه، خرج پوشک خودشو در بیاره. نخواستیم که ما رو مسافرت خارج از کشور بفرسته!!! ...
6 مرداد 1392

کلمات جدید

اَنور : انگور  بابِش : بالِش تا : طالبی تاد : اُفتاد بید : بیسکویت خا (در حالیکه انگشت اشاره تا انتها در بینی داخل شده) :  یعنی آوینا کسی را در حال خواب دیده و دیگران را دعوت به سکوت می کند.    بی بی بی بی (همراه به تکان دادن دست در اطراف بینی)  : یعنی گلاب به روتون، پی پی کرده ام . ...
6 مرداد 1392

پارک بادی

امروز آوینا رو بردیم اینجا         خیلی از دست مسئولینش دلخورم. هیچ جور هم آروم نمیشم. آخه حناق می گرفتن؟؟؟ می مردن یک گوشه هم برای مامان ها از این ها درست می کردند؟؟؟؟!!!!! فکرشو بکنید، مامان ها به جای اینکه روی صندلی ها بشینن و بچه ها رو نگاه کنند و به فکر فرو بروند (اینکه غذا چی بپزم، لباس ها رو کی اتو کنم، کی خرید انجام بدم، جواب فلان حرف خواهر شوهرمو چی بدم، ....)، یک گوشه روی  ترامپولین بپر بپر می کردن یا جیغ و ویغ کنان از سر سره ها می آمدن پائین.  بعد هم که سانس بازی تموم میشد، خوش و خرم با نی نی ها می رفتن خونه.   ...
6 مرداد 1392

پارک زمان کودکی من

خونه زمان کودکی تا پایان دوران مجردی من، توی کوچه ای بود که تنها چند متر با یک پارک بزرگ فاصله داشت. امروز آوینا رو به اون پارک بردم. یادش بخیر.  تمام فصل های سال رو من از این پارک خاطره دارم. بهار و عطر شکوفه ها و لباس های نو، تابستان و تعطیلی مدارس، دوچرخه سواری (من یک دوچرخه آلبالویی رنگ داشتم)،، هفت سنگ، کاشی بازی (مجبور بودم با پسرها بازی کنم چون کوچه ما دختر همسن من نداشت)، بعد هم که بزرگتر شدم، بدمینتون ، پیاده روی و دویدن و ورزش . پائیز هم خش خش برگ ها، حتی الان هم که یادش میوفتم دلم میگیره . می دونید چند تا پاییزه که من درست و حسابی روی برگ ها خشک راه نرفته ام؟؟ زمستونا هم توی پارک برف بازی می کردیم و آب یخ زد...
4 مرداد 1392

آوینای شکم پرست

امروز من و آوینا با یک کاسه ماست  (به قول خودش "ما" ) نشستیم روی زمین تا خانم ماست میل کنند. بعدش یهو آوینا موقع بلند شدن، دستش خورد به کاسه ماست و یک کمیش ریخت روی فرش.  قیافه اش رو باید می دیدید . اول یک نگاهی به من کرد بعد هم نگاهی به ماست های ریخته شده روی فرش . بعد هم زد زیر گریه. یعنی اگه شما فکر می کنید دلش به حال فرش مامان اینا سوخته بود، سخت در اشتباهید. فقط و فقط به خاطر اینکه ماست  هدر رفته بود ناراحت شد. نشون به اون نشون که وقتی فهمید هنوز کمی ماست ته کاسه مونده، گریه اش رو قطع کرد و به خوردن ادامه داد.   ماست و ماکارونی از خوردنی های مورد علاقه آویناست .   آلرژی نوشت: دوباره ...
3 مرداد 1392

آخه اینم شد بازی!!!!

واقعا سرگرم کردن یک بچه یکساله اونم از صبح تا شب اونم تنهایی خیلی سخته! اونم یک جوجه ای که مامانش هر جا میره دنبالشه. حتی پشت در دستشویی. جالبه که بچه ها توی این سن خیلی با اسباب بازی های خودشون بازی نمی کنند. توی یک برنامه ای شنیدم که می گفت بچه های کوچک و حدود زیر 2-3 سال خیلی نمی توانند با اسباب بازی ها بازی کنند و بیشتر تمایل دارند با وسایل واقعی سرگرم شوند و علتش رو این طور گفت: بچه های زیر 3 سال قوه تخیل ندارند بنابراین نمی توانند تصور کنند و با اسباب بازی شبیه وسایل واقعی سرگرم بشن. امروز هم من مونده بودم با این جوجه چه کار کنم. چشمم افتاد به ظرف پیک نیک که هنوز توی کمد جا به جا نشده بود. ظرف رو اوردم پائین و به آوینا نش...
2 مرداد 1392