آویناآوینا، تا این لحظه: 12 سال و 22 روز سن داره

بهار زندگی من

جیغ و دست و هورا به افتخار خودمون

بالاخره بعد از یک و سال و اندی تلاش و پیگیری و خون دل خوردن، بالاخره موفق شدیم زمینه آشتی آوینا و آقا گاوه رو فراهم کنیم. الان مدتیه که پنیر  و گوشت گاو هم علاوه بر ماست به جیره غذاییش اضافه شده و مشکلی نداشته. امشب هم برای اولین بار بستنی گاو میش خورد و فعلا واکنشی نداشته. خدا رو شکر .   آوینا در حال بوس و بغل با آقا گاوه.   این لینک برای دوستانی که داستان آلرژی آوینا رو نمی دونن. http://avina1391.niniweblog.com/post5.php ...
4 شهريور 1392

سفر کرمانشاه- عسل

آوینا خیلی راحت وارد جو زندگی زهرا اینا شد و خیلی زود با محیط و آدمها انس گرفت و خوشبختانه توی مدت اقامتون خوشحال و راضی به نظر می رسید. البته کوچکتر از اونی بود که بتونه با عسل بازی کنه ولی اختلافاتشون با صبوری عسل، و ماچ و بغل کردن های وقت و بی وقت آوینا حل و فصل میشد. ماهک دختر 4 ساله زهرا که عسل صداش میکنن، دختر فوق العاده و با استعدادیه. من خیلی از نقاشی هاش خوشم اومد و بهش قول دادم که توی وبلاگ آوینا بزارم.   سمت راست نقاشی معلمشه.   سمت چپ نقاشی معلمشه.   سمت راست نقاشی معلمشه.   بالایی نقاشی معلمشه. ...
3 شهريور 1392

سفر کرمانشاه- سوتی مامان شادی

سفر ما به کرمانشاه تقریبا سه شنبه شب قطعی شد و ما چهارشنبه بعد از صرف ناهار حرکت کردیم. خوش و خرم گازوندیم تا خرم آباد. خرم آباد توقف کردیم تا هم پوشک آوینا رو عوض کنیم و هم شیر بهش بدیم. من پوشک آوینا رو عوض کردم و شهرام رفت سراغ شیر. بعد یهو شهرام با حالت شوک زده گفت: شادی ، من گفتم بله شهرام. دوباره شهرام گفت: شادی. دوباره من گفتم بله شهرام. وقتی شهرام یک کم از شوک در آمد گفت: شادی شیشه شیرها؟؟؟؟!!!!   شیشه های شیر آوینا رو نبرده بودم. خلاصه اینکه ما یک ساعت و نیم توی خرم آباد گشتیم تا در نهایت شیشه شیر "ناک" پیدا کردیم.   ...
2 شهريور 1392

سفر کرمانشاه

برای زهرا گاهی آدمهایی پیدا می شوند که به آبی آسمان شکوه و جلوه ی بیشتری می دهند و طراوت گلها را در چشمان ما می افزایند. آنها مدتی در لحظه های زندگی ما توقف می کنند، جای پای آنها در روی قلب ما باقی می ماند و ما دیگر هرگز آن آدم قبلی نخواهیم بود. دکتر الهه طباطبایی برای دیدن دوست خوب و عزیزم آمدیم کرمانشاه. سر فرصت مناسب میام تعریف می کنم.   ...
1 شهريور 1392

کلمات جدید

مامایی : ماهی بِدده: در معانی مختلف بده، بگیر، بیا به کار می رود. بَف: رفت زززززززززززز(همراه با حرکت انگشت اشاره روی صورت): صدای ریش تراش شهرام تَبوم: تموم ناااااا (همراه با حرکت سر به عقب): نَه ...
28 مرداد 1392

عاقبت جواب سر بالا

من: آوینا جونم تا حالا بهت گفته بودم خیلی بامزه ای؟ آوینا : ناااا (نَه) من: خیلی بامزه ای عزیز دلم. .................. عصر همان روز من: آوینا گلی تا حالا بهت گفته بودم خیلی بامزه ای ؟؟ آوینا : نااااا (نَه) من: خیلی بامزه ای عزیز دلم. ................................ شب من: آوینا ی جیگر مامان تا حالا بهت گفته بودم خیلی بامزه ای؟؟ آوینا: ناااااا (نَه) من: حتما لازم ندونستم که بگم. ...
28 مرداد 1392

سُرسُره بازی

مشغول انجام کاری بودم و لازم بود آوینا رو بپیچونمش. برای همین با یک تکه چوب براش یک سطح شیب دار درست کردم که با سر دادن این گربه سرگرم بشه. ↓   آوینا در کمال سخاوت یکی دوبار به گربه اجازه داد سر بخوره، ولی بعدش  قضیه اینجوری شد که آوینا سُر میخورد و گربه یک گوشه ایستاده بود و هاج و واج نگاه میکرد.       ابتکار عملت تو حلقم!!!! ...
28 مرداد 1392

بوسه شفا بخش.

امروز برنامه آب بازی داشتیم. همه چیز خوب پیش رفت و حسابی شالاپ شلوپ کردیم در پایان من آب استخرو خالی می کردم و آوینا داشت بازی میکرد که یهو با باسن مبارک روی این ↓ فرود اومد:   طفلک دردش اومد و طبق این قانون که هر جای آوینا اوف میشه ما باید محل مورد نظر رو ببوسیم تا خوب بشه، این بار هم اشاره کرد که ببوسمش. حالا لامصب با یک بوس هم خوب نشد و من مجبور شدم عمل مورد نظر رو چندین بار انجام بدم تا بهبودی حاصل بشه و رضایت بده.   ...
26 مرداد 1392

استرس های مادرانه

وقتی مادر میشی، تقریبا از یک آدم معمولی تبدیل به یک موجود با نگرانی ها و استرس های عجیب و غریب میشی که انگار هیچ وقت تمومی ندارند. توی یک دوره ای به شدت درگیر این فکر بودم که اگر زمانی که من و آوینا توی خونه تنها هستیم، اتفاقی برای من بیفته، تا زمانی که شهرام میاد، چه بلایی سر آوینا میاد. تا اینکه یک شب خوابی دیدم. خواب دیدم ،میخوام پوشک آوینا رو عوض کنم و برای اینکه بشورمش به روشویی حمام بردمش. وقتی کارم تموم شد، و می خواستم پامو بزارم زمین (حمام با سطح زمین 15 سانت اختلاف ارتفاع داره) ، پام لیز خورد و سرم به شدت به چارچوب اتاق روبروی حمام خورد و خوردم زمین. جالب بود که در همین حین سعی کردم طوری روی زمین بیفتم که آوینا آسیب نبینه. ...
24 مرداد 1392